اینا حرفای من نیستمن فقط بهشون وزن دادم که شنیده شهبرگرفته از یه نامهاز یه غرور، یه غرورب، آهنامه ای به فرزندبه نام خدا، عزیزم سلامیه کمی بی حال و مریضم الآنخیلی واست نوشتم، دریغ از جوابحس می کنم که این روزا غریبه ام براتاینجا هرکی توی حسش غرقهاین دیوارا انگاری طلسمش کردهخونه ی سالمندان، خودت فکر کناین کلمه حتی خود اسمش تلخهمیگن زندگی یعنی نفس کشیدنباید تا آخر عمر تو این قفس بشینماین یعنی رسیدن به آخرای عمرمروزی که منو آوردی اینجا مُردمبعضی وقتا اینجا قدم می زنمآلبوم جوونیامو ورق می زنمتنها یادگاری که میتونم بگیرم تو دستامقطره های اشکا چکیدن رو عکسااینم بگم اینجا هوامونو دارنسر وقتش غذا و دوامونو دادنولی این منو سرخوش می کردکه فرزند خودم منو تر خشک می کردیه جورایی این یه تعهدهوگرنه احتیاجی ندارم به ترحُمتگفتم، "میخوای برم؟" تو انکار نکردیحتی واسه موندن من اصرار نکردیممنونم واسه ی موافقتتممنونم به خاطر مراقبتتنمیشم اسباب مزاحمتتکسی سراغمو گرفت بگو مسافرتهخلاصه من که دیگه تمومه کارممن که دیگه عادت به نبودت دارملااقل از اینجا رد شدی یه سری بهم بزنیه دستم تکون بدی من قبولت دارمیه کم چشماتو وا کنبه این تنها نگاه کنبه منی که چشمتو با اشک هیچ وقت تر نمی کردمنگاهتو فهمیدم، از اینجا دارم میرمدیگه بازم به اون خونه هیچ وقت برنمیگردمیه روز یه مردی اومد باباشو ول کردروز بعد پیرمرد از دنیا دل کندبه یاد اون لحظه خیس میشه پِلکمچون از پیری نمرد، از غصه دق کردمیدویی به خاطر هیچیآخرم می میری یه خاطره میشیاز این موردا زیاد دیدمالبته آدم خوب هم اینجا میان میرنیه جوونه بعضی وقتا با دسته گُل میاداولین روزا از اون دورا دست تکون می داداونم میاد اینجا واسه دادن روحیهظاهراً که آدم خوبیهاون منو نمیشناسه، واسه ثوابش میادامیدوارم که یه روزی جوابش بیادیه وقتا که حرف میزنه چشامو زودمی بندم فکر می کنم تویی به جای اونقبلنا می گفتی تو قصه ـت یه قهرمانمالآن که پیر شدم برج زهرمارمآدم ول میکنه قهرمان قصه شو؟نه، نه، تو خودت نرو، فس نشوفقط اینو بدون دلم ازت پُر بود حسابیمیخوای اسم خودتو الگو بذاری؟یه درخت پیرو از تو باغ کَندیحالا چی؟ میخوای اونو توی گلدون بکاری؟یه کم چشماتو وا کنبه این تنها نگاه کنبه منی که چشمتو با اشک هیچ وقت تر نمی کردمنگاهتو فهمیدم، از اینجا دارم میرمدیگه بازم به اون خونه هیچ وقت برنمیگردمدیشب خواب دیدم دارم گلای باغچه مونو آب میدمتو هم سرحال و راضی در حال بازیزندگی می داد معنای خاصیبهم گفتی چشم بذار، منم به سرعتچشم رو هم گذاشتم فقط شمردمدَه، بیست، دیگه نشمردمدیدم گلای باغچه همه پژمردنوقتی برگشتم دیدم که قد کشیدیگفتم، "چرا نمیای کنار من بشینی؟"گفتی، "بین دردامون یه باریوقت این رسیده دیگه تنهامون بذاری"هه، چه حس بدی، هیچی دوباره نمیشه مثل قدیمنه، بهتره تو بَطن قصّه نریمساده از یه روح زخمی، یه جسم ضعیفیعنی من، همون که با هزار تا مشغلهواسش مهم بود که قلب تو نشکنهراه دور نمیره که، واسه بچمهزحمت کشیدم بالا باشه پرچمتبعد این همه سال با این اعصاب خسته ممهم بود تو باشی عصای دستماز این فکرا دیگه هیچی نمونددیگه به هیچکی نمیگم "پیر شی جوون"یه کم چشماتو وا کنبه این تنها نگاه کنبه منی که چشمتو با اشک هیچ وقت تر نمی کردمنگاهتو فهمیدم، از اینجا دارم میرمدیگه بازم به اون خونه هیچ وقت برنمیگردماینا حرفای من نیستمن فقط بهشون وزن دادم که شنیده شهبرگرفته از یه نامهاز یه غرور، یه غرورب، آهنامه ای به فرزندبه نام خدا، عزیزم سلامیه کمی بی حال و مریضم الآنخیلی واست نوشتم، دریغ از جوابحس می کنم که این روزا غریبه ام براتاینجا هرکی توی حسش غرقهاین دیوارا انگاری طلسمش کردهخونه ی سالمندان، خودت فکر کناین کلمه حتی خود اسمش تلخهمیگن زندگی یعنی نفس کشیدنباید تا آخر عمر تو این قفس بشینماین یعنی رسیدن به آخرای عمرمروزی که منو آوردی اینجا مُردمبعضی وقتا اینجا قدم می زنمآلبوم جوونیامو ورق می زنمتنها یادگاری که میتونم بگیرم تو دستامقطره های اشکا چکیدن رو عکسااینم بگم اینجا هوامونو دارنسر وقتش غذا و دوامونو دادنولی این منو سرخوش می کردکه فرزند خودم منو تر خشک می کردیه جورایی این یه تعهدهوگرنه احتیاجی ندارم به ترحُمتگفتم، "میخوای برم؟" تو انکار نکردیحتی واسه موندن من اصرار نکردیممنونم واسه ی موافقتتممنونم به خاطر مراقبتتنمیشم اسباب مزاحمتتکسی سراغمو گرفت بگو مسافرتهخلاصه من که دیگه تمومه کارممن که دیگه عادت به نبودت دارملااقل از اینجا رد شدی یه سری بهم بزنیه دستم تکون بدی من قبولت دارمیه کم چشماتو وا کنبه این تنها نگاه کنبه منی که چشمتو با اشک هیچ وقت تر نمی کردمنگاهتو فهمیدم، از اینجا دارم میرمدیگه بازم به اون خونه هیچ وقت برنمیگردمیه روز یه مردی اومد باباشو ول کردروز بعد پیرمرد از دنیا دل کندبه یاد اون لحظه خیس میشه پِلکمچون از پیری نمرد، از غصه دق کردمیدویی به خاطر هیچیآخرم می میری یه خاطره میشیاز این موردا زیاد دیدمالبته آدم خوب هم اینجا میان میرنیه جوونه بعضی وقتا با دسته گُل میاداولین روزا از اون دورا دست تکون می داداونم میاد اینجا واسه دادن روحیهظاهراً که آدم خوبیهاون منو نمیشناسه، واسه ثوابش میادامیدوارم که یه روزی جوابش بیادیه وقتا که حرف میزنه چشامو زودمی بندم فکر می کنم تویی به جای اونقبلنا می گفتی تو قصه ـت یه قهرمانمالآن که پیر شدم برج زهرمارمآدم ول میکنه قهرمان قصه شو؟نه، نه، تو خودت نرو، فس نشوفقط اینو بدون دلم ازت پُر بود حسابیمیخوای اسم خودتو الگو بذاری؟یه درخت پیرو از تو باغ کَندیحالا چی؟ میخوای اونو توی گلدون بکاری؟یه کم چشماتو وا کنبه این تنها نگاه کنبه منی که چشمتو با اشک هیچ وقت تر نمی کردمنگاهتو فهمیدم، از اینجا دارم میرمدیگه بازم به اون خونه هیچ وقت برنمیگردمدیشب خواب دیدم دارم گلای باغچه مونو آب میدمتو هم سرحال و راضی در حال بازیزندگی می داد معنای خاصیبهم گفتی چشم بذار، منم به سرعتچشم رو هم گذاشتم فقط شمردمدَه، بیست، دیگه نشمردمدیدم گلای باغچه همه پژمردنوقتی برگشتم دیدم که قد کشیدیگفتم، "چرا نمیای کنار من بشینی؟"گفتی، "بین دردامون یه باریوقت این رسیده دیگه تنهامون بذاری"هه، چه حس بدی، هیچی دوباره نمیشه مثل قدیمنه، بهتره تو بَطن قصّه نریمساده از یه روح زخمی، یه جسم ضعیفیعنی من، همون که با هزار تا مشغلهواسش مهم بود که قلب تو نشکنهراه دور نمیره که، واسه بچمهزحمت کشیدم بالا باشه پرچمتبعد این همه سال با این اعصاب خسته ممهم بود تو باشی عصای دستماز این فکرا دیگه هیچی نمونددیگه به هیچکی نمیگم "پیر شی جوون"یه کم چشماتو وا کنبه این تنها نگاه کنبه منی که چشمتو با اشک هیچ وقت تر نمی کردمنگاهتو فهمیدم، از اینجا دارم میرمدیگه بازم به اون خونه هیچ وقت برنمیگردم
FreeListen یکی از بروزترین سایت های پخش آنلاین و دانلود رایگان موزیک درایران با حجم نیم بها و قابلیت های ویژه